کد مطلب:314130 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

آقا، اگر مرا دعوت کرده اید خرج را هم بدهید
3.همان خادم می گفت: پدر مادرم، موسوم به این آقا (سید حسین)، كه در سن 92 سالگی از دنیا رفت، دو روز قبل از مردنش جریان جالب و شنیدنی زیر را تعریف كرد. وی گفت:

در ایام جوانی با عده ای از اهل راور عازم كربلا شدیم. بین انار و بیاض (طریق كرمان - یزد) منزل كردیم. یكی از همراهان قلم به دست گرفت و گفت به این آقا (سید حسین) هر كس هر چه كمك می كند بگوید. هر كدام چیزی گفتند، یك نفر گفت من این مبلغ را می دهم نه بیشتر، و با آمارگیر نزاع كردند. گفتم: من چنین پولی را نمی پذیرم و با شما هم به عراق نمی آیم. آنچه اصرار كردند از رفتن با آنها امتناع كردم. بالأخره آنها رفتند و من در بیابان ماندم.

دو زانو رو به قبله (عراق) نشستم و متوسل به امام حسین علیه السلام شدم و عرضه داشتم كه: آقا، اگر مرا دعوت كرده اید خرج را هم بدهید، كه ناگهان سواری را در كنار خود دیدم كه فرمود سوار شو! من نمی توانستم بر اسب سوار شوم، دفعه ی دوم و سوم تكرار فرمودند، عرض كردم دستم را بگیرید. فرمودند مگر نمی بینی دست در بدن



[ صفحه 552]



ندارم. بالأخره سوار شدم و بعد از دقایقی خود را در قبرستانی دیدم. فرمودند اینجا كربلا است همه ی كارهای خود را كه كردی، به اینجا برگرد تو را به محل سكونت می رسانم. من پس از زیارت اعتاب مقدسه به همان نقطه آمدم و آن آقا قمر بنی هاشم علیه السلام در آنجا پیدا شدند و مرا بعد از چند لحظه به قبرستان راور رساندند. ناگفته نماند كه رفقای من پس از 26 روز در كربلا به من ملحق شدند و هر چه علت را جویا شدند چیزی نگفتم و تا این ساعت به كس دیگری هم جریان تشرف و زیارت را نگفته ام، والسلام علی العبد الصالح مولانا العباس و رحمة الله و بركاته.